کد مطلب:125253 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:288

خبری از ابن عباس
ابن عباس گفت:

چون آن حضرت به عالم بقا رحلت فرمود، امام حسین علیه السلام مرا و عبدالله بن جعفر و علی پسر مرا طلبید و آن حضرت را غسل داد و خواست كه در روضه ی منوره ی حضرت رسول صلی الله علیه و آله را بگشاید و آن حضرت را داخل كند. پس مروان و آل ابی سفیان و فرندان عثمان جمع گشتند و مانع شدند و گفتند: عثمان شهید مظلوم به بدترین مكانها در بقیع دفن شود و حسن با رسول خدا؟ این هرگز نخواهد شد تا نیزه ها و شمشیرها شكسته شود و جعبه ها از تیر خالی شود. امام حسین علیه السلام فرمود: به حق آن خداوندی كه مكه را حرم محترم گردانیده حسن فرزند علی و فاطمه احق است به رسول خدا صلی الله علیه و آله و خانه ی او از آنها كه بی رخصت داخل خانه ی او گردیده اند. به خدا سوگند



[ صفحه 149]



كه او سزاوارتر است از حمال خطاها كه ابوذر را از مدینه بیرون كرد و با عمار و ابن مسعود كرد آنچه كرد.

روایت دیگر می گوید:

مروان بر استر خود سوار شد و به نزد عایشه رفت و گفت: حسین برادر خود حسن را آورده است كه با پیغمبر دفن كند. بیا و مانع شو.

گفت: چگونه مانع شوم؟

پس مروان استر به زیر آمد و او را بر استر خود سوار كرد و به نزد قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله آورد. فریاد می كرد و تحریص می نمود بنی امیه را كه: نگذارید حسن را در پهلوی جدش دفن كنند.

ابن عباس گفت:

در این سخنان بودیم كه صداهایی شنیدیم و شخصی را دیدیم كه اثر شر و فتنه از او ظاهر است. چون نظر كردیم دیدیم كه فلان زن است كه با چهل كس سوار می آید و مردم را تحریص بر قتال می كند. چون نظرش بر من افتاد، مرا پیش طلبید و گفت: یابن عباس، شما بر من جرأت به هم رسانیده اید. هر روز مرا آزار می كنید و می خواهید كسی را داخل خانه ی من كنید كه من او را دوست نمی دارم و نمی خواهم.

من گفتم: یك روز بر شتر سوار می شوی و یك روز بر استر. می خواهی نور خدا را فرونشانی و با دوستان خدا جنگ كنی و حایل شوی میان رسول خدا و حبیب و دوست او.

پس آن زن نزد قبر آمد و خود را از استر افكند و فریاد زد: به خدا سوگند كه نمی گذارم حسن را در اینجا دفن كنید تا یك مو در سر من هست.

به روایت دیگر جنازه ی آن حضرت را تیرباران كردند تا آنكه هفتاد تیر از جنازه ی آن جناب بیرون كشیدند. پس بنی هاشم خواستند شمشیرها بكشند و جنگ كنند، حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: به خدا سوگند می دهم شما را كه وصیت برادرم را ضایع نكنید و چنین مكنید كه خونی ریخته شود.



[ صفحه 150]



پس با ایشان خطاب كرد كه: اگر وصیت برادرم نبود، هر آینه می دیدند چگونه او را نزد پیغمبر دفن می كردم و بینی های شما را بر خاك می مالیدم.

پس جنازه ی آن حضرت را برداشتند و به جانب بقیع حمل دادند و نزد جده ی او فاطمه ی بنت اسد دفن كردند. [1] .


[1] منتهي الآمال، ج 1، صص 440 - 439.